خاطره‏ ی امام خمینی از شهيد مدرس‏:


عمده، فعاليت خود شماهاست.
مرحوم مدرس، خدا رحمتش كند- مردى بود كه ملك الشعرا گفته بود از زمان مغول تا حالا مثل مدرس كسى نيامده- مى‏گفت كه بزنيد كه بروند از شما شكايت كنند؛ نه بخوريد و برويد شكايت كنيد!
من رفتم پيشش- خدا رحمتش كند- اخوى ما  نوشته بود به من كه يك نفرى است اينجا رئيس غله است. آن وقت يك رئيس غله زمان رضا شاه بود. به من نوشت كه برويد به آقاى مدرس بگوييد كه اين مرد آدم فاسدى است. دو تا سگ دارد يكى‏اش را اسمش را «سيد» گذاشته، يكى‏اش را «شيخ»! شما برويد [بگوييد] كه اين را از اينجا بيرونش كنند.
من  رفتم به ايشان گفتم.
گفت بكُشيدش!
گفتم آخر چطور بكشيم؟
گفت من مى‏نويسم بكشيدش.
گفتم آخر شما اينجا مأمور هستيد، شما اينجا هستيد، آنها آنجا نمى‏توانند.
گفت چطور شد كه وقتى قافله‏ها از گلپايگان مى‏آيند عبور كنند و بروند ... مى‏خواهند عبور كنند مى‏فرستيد لختشان مى‏كنند، حالا نمى‏توانيد بكشيد يك كسى را؟!

صحيفه امام    ج‏8    139    خاطره‏اى از شهيد مدرس .....  ص 138

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

خاطره حضرت امام را برای فهم بهتر دوستان شرح مزجی (داخل متن) میدهم. کلیه عبارات داخل هلال از بنده است:

عمده، فعاليت خود شماهاست.
مرحوم مدرس، خدا رحمتش كند- مردى بود كه ملك الشعرا گفته بود از زمان مغول تا حالا مثل مدرس كسى نيامده- می‏گفت كه (در برخورد با اجانب فاسد وطن فروش بروید انها را با گلوله یا کتکی مفصل)بزنيد كه (ان اجانب)بروند از شما شكايت كنند(و شما دست پیش داشته باشید و در نتیجه در دادگاه هم حرف خودتان را بزنید)؛ نه (اینکه از موضع ضعف کتک)بخوريد و (در نتیجه شما بعد از کتک خوردن)برويد شكايت كنيد!
من رفتم پيشش (یعنی پیش مرحوم مدرس که )- خدا رحمتش كند- اخوى ما  (یعنی برادر مرحوم امام آقای پسندیده) نوشته بود به من كه يك نفرى است اينجا ( یعنی در خمین) (که) رئيس غله است. آن وقت (در هر شهری) يك رئيس غله زمان رضا شاه بود. ( برادرم ) به من نوشت كه برويد به آقاى مدرس بگوييد كه اين مرد آدم فاسدى است. دو تا سگ دارد يكى‏اش را اسمش را «سيد» گذاشته، يكى‏اش را «شيخ»! شما برويد (بگوييد) كه اين (آدم فاسد) را از اينجا بيرونش كنند.
من  رفتم به ايشان گفتم. (یعنی به اقای مدرس پیغام برادرم را گفتم)
گفت بكُشيدش!
گفتم آخر چطور بكشيم؟
گفت من می نويسم بكشيدش. (یعنی من فتوا میدهم به صورت مکتوب و فقط شما به دستور من عمل کنید)
گفتم آخر شما اينجا مأمور هستيد، شما اينجا هستيد، آنها آنجا نمى‏توانند. (یعنی در خمین قدرت چنین کاری را ندارند)
گفت: چطور شد كه وقتى قافله‏ها از گلپايگان مى‏آيند عبور كنند و بروند ... مى‏خواهند عبور كنند ، مى‏فرستيد لختشان مى‏كنند، (یعنی شما اگر قصد راه زنی داشته باشید چنان قدرت دارید که قافله ای را در چند صد کیلومتری سرقت کنید) حالا نمى‏توانيد بكشيد يك كسى را؟! (یعنی در اعدام یک فرد فاسد و مهدور الدم و انجام دستور اسلام این قدر ناتوان هستید؟)