جوش کاری (82)
سری پست های "جوش کاری" را به ترتیب مطالعه کنید
چرا که به روشن شدن مطلب کمک فراوان میکند
--------------------------------------------------------------------------حاج آقا دوباره روانم پریشان شده نمیدونم چرا ایمانم اینقد ضعیف شده!! به
خدا هروقت هرجا هرچیزی از خدا خواستم بهم داده هر چیزی که از ذهنم گذشته
بهش رسیدم... جاهایی دستمو گرفته که فکرشم نمیکردم..خدا رو هزاران بار
شاکرم که پدر و مادر بی نهایت خوبی دارم پدری که واقعا زحمت میکشه و از گل
کمتر بهم نمیگه....مادری که با خریدن هر چیزی که بخوام سعی میکنه توی دلم
کمبودی نداشته باشم و به ازدواج فکر نکنم تا زمانش فرا برسه زمانی که خدا
تعیین کرده.مادر و پدرم اهل نماز شب هستند و در تمام طول شب فقط برای
خوشبختی من دعا می کنند می دونم با دعای اونا به جاهای خیلی بالایی می رسم
یقین دارم.حاج اقا من واقعا می خوام که ازدواج کنم از طرفی به تمام
خواستگارام جواب رد دادم.حالا تمام فامیل نشستن ببینن من به کی میرم....
به
خاطر حرف دیگران مادر و پدرم ناراحت هستند از طرفی من ظاهر خوبی دارم و
امکان نداره با مادرم مسجد یا روضه ای برم و خواستگار برام نیاد ولی خب هیچ
کدوم جور میشه..... به خدا دارم خل میشم. حاج اقا بهتون گفته بودم که
قران باز میکنم چقد خوب میاد و همش میگه از تمسخر دیگران ناراحت و غمگین
مشو که فتح و پیروزی و وعده ی خدا به زودی فرا میرسه... الان یک ان شیطان رهایم نمیکنه همش میگه پس چرا این به "زودی" نمیرسه!!! چی کار کنم؟
من دختری هستم که نماز اول وقتم رها نمی شه و بعضی اوقات هم نماز شب می خونم البته مونده قبول شه یا نه...
حاج اقا به خدا خدا هیچ جا برام کم نذاشته اگه بدونید در حقم چقد خوبی کرده اگه بدونید! بعضی
اوقات میشینم به خاطر نعمتهای خدا گریه میکنم...ولی بعد از یه مدتی افسرده
میشم وتنهایی بهم فشار میاره دیگه مثل سابق نمی خندم انگیزه ای برای زندگی
ندارم ...مادرم که میبینه همش اعصابم خورده برام چیز میز می خره بابام از
سرکار میاد بوسم میکنه خلاصه ار لحاظ عاطفی پرم میکنن ولی من.....
یه چیزی بهم بگید که صبرم زیاد شه می دونم اخر و عاقبت بینهایت خوبی دارم خیلی خوشبخت میشم انشالله...ولی دیگه طاقت ندارم...از دست شیطان چی کار کنم؟؟؟؟!!!!!به آرامش احتیاج دارم ولی.... شیطان هم از این چیز استفاده میکنه..
---------------------------------------------------------------------------------------------------
سلام برشما
اگر خدا خیر کسی را بخواد باید براش چه کار کنه؟ اگر خدا خیر یک دختر مومن را بخواد چی؟ باید براش چه کار کنه؟ مگه خدا غیر از خیر چیز دیگری برای مومن می خواد؟
و عن الصادق علیه السلام: عجبت للمؤمن لا يقضي الله بقضاء إلا كان خيرا له و إن قرض بالمقاريض كان خيرا له و إن ملك مشارق الأرض و مغاربها كان خيرا له. امام صادق علیه السلام فرموده اند: در تعجبم از (حال و روز) مومن! که خداوند برای او حکمی نمی راند و قضاوتی نمی کند مگر اینکه حتما برای او خیر است. اگر مومن با قیچی تکه تکه شود برای او خیر است و نیز اگر شرق و غرب عالم را به مالکیت او در آرودند (مانند مملکت سلیمان نبی) باز برای او خیر است.
مومن با خدای خودش حال و روز عجیبی دارد. مومن عبد است. و اشهد ان محمدا عبده و رسوله. شهادت می دهم که محمد مصطفی بنده او بود و سپس رسول و فرستاده اش. مومن عبد است و یکی از دو حالت برای اوست. یا تکه تکه شدن با قیچی و یا ملک سلیمان. مومن بنده است و برای مولایش ، تکلیف تعیین نمی کند. مومن چون می داند خدایش خیر او را در وضع موجود خواسته ، حتی شکایت هم نمی کند. شکایت با حال بندگی مومن نمی سازد.
اما برای شما و جواب بسیاری از مومنان به خداوند که حالی مثل شما دارند آیاتی از سوره مبارکه صاد هدیه می کنم:
بسم الله الرحمن الرحیم ... وَ اذْكُرْ عَبْدَنا أَيُّوبَ إِذْ نادى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ. (ای پیامبر من)... و به یاد آور بنده ما ایوب را. هنگامی که پروردگارش را ندا داد : که شیطان مرا به سختی ها و عذابهایی (متناسب با آنچه ایمان ایوب اقتضا دارد) گرفتار کرده است.
ارْكُضْ بِرِجْلِكَ هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ وَ وَهَبْنا لَهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنَّا وَ ذِكْرى لِأُولِي الْأَلْبابِ. (ایوب را خطاب کردیم: ) پایت را بر زمین بکش (و چشمه ی آب خواهد جوشید و این آب) شوینده ای خنک (برای زخم هایت) و مناسب نوشیدن (گوارای تشنگی ات) است. و عطا کردیم او را فرزندانش را (که برای امتحان از او گرفته بودیم) و (به علاوه) مثل فرزندانش را (دوچندان به او دادیم) از باب رحمت ویژه ما (برای ایوب) و از بابت یادآوری برای صاحبان خرد.
وَ خُذْ بِيَدِكَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لا تَحْنَثْ . (و به ایوب خطاب کردیم: که نگران قسمت برای مجازات همسرت نباش!) پس دسته ای خار به دست گیر و با همان خارها بر او بزن و خلاف قسم رفتار نکن (این گونه رفتار کن تا او نیز آسیب نبیند).
إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّاب. ما ایوب را صابر یافتیم. چه بنده خوبی! او بسیار بازگشت کننده (به سوی ما) بود!
این آیات از عاشقانه ترین آیات قرآن است. مولا با بنده اش هر کار بخواهد می کند. در عشق بازی مولی و عبد ، انتخاب به دست بنده نیست. سختی می دهد و امتحان می کند. کلید سختی و فشارها را به دست شیطان میدهد تا او بنده اش را در فشار بگذارد. اما همه برای مومن خیر است و مومن با کمک رحمانی خداوند و کلید صبر در امتحانات پیروز است مثل همیشه.
در خاتمه ترجمه متن حدیثی از تفسیر شریف المیزان در شرح حال ایوب پیامبر خدمتتان تقدیم می شود:
در تفسير قمى آمده كه پدرم از ابن فضال، از عبد اللَّه بن بحر، از ابن مسكان، از ابى بصير، از امام صادق (ع) چنين حديث كرد كه ابو بصير گفت: از آن جناب پرسيدم گرفتاريهايى كه خداى تعالى ايوب را در دنيا بدانها مبتلا كرد چه بود، و چرا مبتلايش كرد؟ در جوابم فرمود:
خداى تعالى نعمتى به ايوب ارزانى داشت، و ايوب همواره شكر آن را به جاى مىآورد، و در آن تاريخ شيطان هنوز از آسمانها ممنوع نشده بود و تا زير عرش بالا مىرفت. روزى از آسمان متوجه شكر ايوب شد و به وى حسد ورزيده عرضه داشت: پروردگارا! ايوب شكر اين نعمت كه تو به وى ارزانى داشتهاى به جاى نياورده، زيرا هر جور كه بخواهد شكر اين نعمت را بگذارد، باز با نعمت تو بوده، از دنيايى كه تو به وى دادهاى انفاق كرده، شاهدش هم اين است كه: اگر دنيا را از او بگيرى خواهى ديد كه ديگر شكر آن نعمت را نخواهد گذاشت. پس مرا بر دنياى او مسلط بفرما تا همه را از دستش بگيرم، آن وقت خواهى ديد چگونه لب از شكر فرو مىبندد، و ديگر عملى از باب شكر انجام نمىدهد. از ناحيه عرش به وى خطاب شد كه من تو را بر مال و اولاد او مسلط كردم، هر چه مىخواهى بكن.
امام سپس فرمود: ابليس از آسمان سرازير شد، چيزى نگذشت كه تمام اموال و اولاد ايوب از بين رفتند، ولى به جاى اينكه ايوب از شكر بازايستد، شكر بيشترى كرد، و حمد خدا زياده بگفت. ابليس به خداى تعالى عرضه داشت: حال مرا بر زراعتش مسلط گردان. خداى تعالى فرمود: مسلطت كردم. ابليس با همه شيطانهاى زير فرمانش بيامد، و به زراعت ايوب بدميدند، همه طعمه حريق گشت. باز ديدند كه شكر و حمد ايوب زيادت يافت. عرضه داشت: پروردگارا مرا بر گوسفندانش مسلط كن تا همه را هلاك سازم، خداى تعالى مسلطش كرد. گوسفندان هم كه از بين رفتند باز شكر و حمد ايوب بيشتر شد.
ابليس عرضه داشت: خدايا مرا بر بدنش مسلط كن، فرموده مسلط كردم كه در بدن او به جز عقل و دو ديدگانش، هر تصرفى بخواهى بكنى. ابليس بر بدن ايوب بدميد و سراپايش زخم و جراحت شد. مدتى طولانى بدين حال بماند، در همه مدت گرم شكر خدا و حمد او بود، حتى از طول مدت جراحات كرم در زخمهايش افتاد، و او از شكر و حمد خدا باز نمىايستاد، حتى اگر يكى از كرمها از بدنش مىافتاد، آن را به جاى خودش برمىگردانيد، و مىگفت به همانجايى برگرد كه خدا از آنجا تو را آفريد. اين بار بوى تعفن به بدنش افتاد، و مردم قريه از بوى او متاذى شده، او را به خارج قريه بردند و در مزبلهاى افكندند.
در اين ميان خدمتى كه از همسر او- كه نامش" رحمت" دختر افراييم فرزند يوسف بن يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم (ع) بود- سرزد اين كه دست به كار گدايى زده، هر چه از مردم صدقه مىگرفت نزد ايوب مىآورد، و از اين راه از او پرستارى و پذيرايى مىكرد.
امام سپس فرمود: چون مدت بلا بر ايوب به درازا كشيده شد، و ابليس صبر او را بديد، نزد عده اى از اصحاب ايوب كه راهبان بودند، و در كوهها زندگى مى كردند برفت، و به ايشان گفت: بياييد مرا به نزد اين بنده مبتلا ببريد، احوالى از او بپرسيم، و عيادتى از او بكنيم. اصحاب بر قاطرانى سفيد سوار شده، نزد ايوب شدند، همين كه به نزديكى وى رسيدند، قاطران از بوى تعفن آن جناب نفرت كرده، رميدند. بعضى از آنان به يكديگر نگريسته آن گاه پياده به نزدش شدند، و در ميان آنان جوانى نورس بود. همگى نزد آن جناب نشسته عرضه داشتند: خوبست به ما بگويى كه چه گناهى مرتكب شدى؟ شايد ما از خدا آمرزش آن را مسألت كنيم، و ما گمان مى كنيم اين بلايى كه تو بدان مبتلا شدهاى، و احدى به چنين بلايى مبتلا نشده، به خاطر امرى است كه تو تا كنون از ما پوشيده مىدارى.
ايوب گفت: به مقربان پروردگارم سوگند كه خود او مى داند تا كنون هيچ طعامى نخوردهام، مگر آنكه يتيم و يا ضعيفى با من بوده، و از آن طعام خورده است، و بر سر هيچ دو راهى كه هر دو طاعت خدا بود قرار نگرفتهام، مگر آن كه آن راهى را انتخاب كردهام كه طاعت خدا در آن سختتر و بر بدنم گرانبارتر بوده است.
از بين اصحاب آن جوان نورس رو به سايرين كرد و گفت: واى بر شما آيا مردى را كه پيغمبر خداست سرزنش كرديد تا مجبور شد از عبادتهايش كه تا كنون پوشيده مى داشته پرده بردارد، و نزد شما اظهار كند؟! ايوب در اينجا متوجه پروردگارش شد، و عرضه داشت: پروردگارا اگر روزى در محكمه عدل تو راه يابم، و قرار شود كه نسبت به خودم اقامه حجت كنم، آن وقت همه حرفها و درد دلهايم را فاش مى گويم.
ناگهان متوجه ابرى شد كه تا بالاى سرش بالا آمد، و از آن ابر صدايى برخاست: اى ايوب تو هم اكنون در برابر محكمه منى، حجتهاى خود را بياور كه من اينك به تو نزديكم هر چند كه هميشه نزديك بوده ام.
ايوب عرضه داشت: پروردگارا! تو مى دانى كه هيچگاه دو امر برايم پيش نيامد كه هر دو اطاعت تو باشد و يكى از ديگرى دشوارتر، مگر آن كه من آن اطاعت دشوارتر را انتخاب كردهام، پروردگارا آيا تو را حمد و شكر نگفتم؟ و يا تسبيحت نكردم كه اين چنين مبتلا شدم؟!
بار ديگر از ابر صدا برخاست، صدايى كه با ده هزار زبان سخن مى گفت، بدين مضمون كه: اى ايوب! چه كسى تو را به اين پايه از بندگى خدا رسانيد؟ در حالى كه ساير مردم از آن غافل و محرومند؟ چه كسى زبان تو را به حمد و تسبيح و تكبير خدا جارى ساخت، در حالى كه ساير مردم از آن غافلند. اى ايوب! آيا بر خدا منت مى نهى، به چيزى كه خود منت خداست بر تو؟
امام مى فرمايد: در اينجا ايوب مشتى خاك برداشت و در دهان خود ريخت، و عرضه داشت: پروردگارا منت همگى از تو است و تو بودى كه مرا توفيق بندگى دادى.
پس خداى عز و جل فرشته اى بر او نازل كرد، و آن فرشته با پاى خود زمين را خراشى داد، و چشمه آبى جارى شد، و ايوب را با آن آب بشست، و تمامى زخمهايش بهبودى يافته داراى بدنى شادابتر و زيباتر از حد تصور شد، و خدا پيرامونش باغى سبز و خرم برويانيد، و اهل و مالش و فرزندانش و زراعتش را به وى برگردانيد، و آن فرشته را مونسش كرد تا با او بنشيند و گفتگو كند.
در اين ميان همسرش از راه رسيد، در حالى كه پاره نانى همراه داشت، از دور نظر به مزبله ايوب افكند، ديد وضع آن محل دگرگون شده و به جاى يك نفر دو نفر در آنجا نشسته اند، از همان دور بگريست كه اى ايوب چه بر سرت آمد و تو را كجا بردند؟ ايوب صدا زد، اين منم، نزديك بيا، همسرش نزديك آمد، و چون او را ديد كه خدا همه چيز را به او برگردانيده، به سجده شكر افتاد. در سجده نظر ايوب به گيسوان همسرش افتاد كه بريده شده، و جريان از اين قرار بود كه او نزد مردم مى رفت تا صدقه اى بگيرد، و طعامى براى ايوب تحصيل كند و چون گيسوانى زيبا داشت، بدو گفتند: ما طعام به تو مى دهيم به شرطى كه گيسوانت را به ما بفروشى." رحمت" از روى اضطرار و ناچارى و به منظور اين كه همسرش ايوب گرسنه نماند گيسوان خود را بفروخت.
ايوب چون ديد گيسوان همسرش بريده شده قبل از اينكه از جريان بپرسد سوگند خورد كه صد تازيانه به او بزند، و چون همسرش علت بريدن گيسوانش را شرح داد، ايوب در اندوه شد كه اين چه سوگندى بود كه من خودم، پس خداى عز و جل بدو وحى كرد:" وَ خُذْ بِيَدِكَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لا تَحْنَثْ- يك مشت شاخه در دست بگير و به او بزن تا سوگند خود را نشكسته باشى. او نيز يك مشت شاخه كه مشتمل بر صد تركه بود گرفته چنين كرد و از عهده سوگند برآمد"
---------------------------------------------------------------------------------------------------
خواننده گرامی! لطفا سوالات و نکات مبهمی که در ذهن مبارکتان ایجاد شده است را در بخش نظرات مطرح کنید تا بحث به شکل کامل تری ادامه پیدا کند. از همکاری شما متشکرم
سلام سعي ميكنم مطالبي بگذارم كه وقتی این صفحه را بستید لبخندی از رضایت بر لب داشته باشید