جوش کاری (82)

پیشنهاد میکنم :

سری پست های "جوش کاری" را به ترتیب مطالعه کنید

چرا که به روشن شدن مطلب کمک فراوان میکند

--------------------------------------------------------------------------

حاج آقا دوباره روانم پریشان شده نمیدونم چرا ایمانم اینقد ضعیف شده!! به خدا هروقت هرجا هرچیزی از خدا خواستم بهم داده هر چیزی که از ذهنم گذشته بهش رسیدم... جاهایی دستمو گرفته که فکرشم نمیکردم..خدا رو هزاران بار شاکرم که پدر و مادر بی نهایت خوبی دارم پدری که واقعا زحمت میکشه و از گل کمتر بهم نمیگه....مادری که با خریدن هر چیزی که بخوام سعی میکنه توی دلم کمبودی نداشته باشم و به ازدواج فکر نکنم تا زمانش فرا برسه زمانی که خدا تعیین کرده.مادر و پدرم اهل نماز شب هستند و در تمام طول شب فقط برای خوشبختی من دعا می کنند می دونم با دعای اونا به جاهای خیلی بالایی می رسم یقین دارم.حاج اقا من واقعا می خوام که ازدواج کنم از طرفی به تمام خواستگارام جواب رد دادم.حالا تمام فامیل نشستن ببینن من به کی میرم....
به خاطر حرف دیگران مادر و پدرم ناراحت هستند از طرفی من ظاهر خوبی دارم و امکان نداره با مادرم مسجد یا روضه ای برم و خواستگار برام نیاد ولی خب هیچ کدوم جور میشه..... به خدا دارم خل میشم. حاج اقا بهتون گفته بودم که قران باز میکنم چقد خوب میاد و همش میگه از تمسخر دیگران ناراحت و غمگین مشو که فتح و پیروزی و وعده ی خدا به زودی فرا میرسه... الان یک ان شیطان رهایم نمیکنه همش میگه پس چرا این به "زودی" نمیرسه!!! چی کار کنم؟
من دختری هستم که نماز اول وقتم رها نمی شه و بعضی اوقات هم نماز شب می خونم البته مونده قبول شه یا نه...
حاج اقا به خدا خدا هیچ جا برام کم نذاشته اگه بدونید در حقم چقد خوبی کرده اگه بدونید! بعضی اوقات میشینم به خاطر نعمتهای خدا گریه میکنم...ولی بعد از یه مدتی افسرده میشم وتنهایی بهم فشار میاره دیگه مثل سابق نمی خندم انگیزه ای برای زندگی ندارم ...مادرم که میبینه همش اعصابم خورده برام چیز میز می خره بابام از سرکار میاد بوسم میکنه خلاصه ار لحاظ عاطفی پرم میکنن ولی من.....

یه چیزی بهم بگید که صبرم زیاد شه می دونم اخر و عاقبت بینهایت خوبی دارم خیلی خوشبخت میشم انشالله...ولی دیگه طاقت ندارم...از دست شیطان چی کار کنم؟؟؟؟!!!!!به آرامش احتیاج دارم ولی.... شیطان هم از این چیز استفاده میکنه..

---------------------------------------------------------------------------------------------------

سلام برشما

اگر خدا خیر کسی را بخواد باید براش چه کار کنه؟ اگر خدا خیر یک دختر مومن را بخواد چی؟ باید براش چه کار کنه؟ مگه خدا غیر از خیر چیز دیگری برای مومن می خواد؟

و عن الصادق علیه السلام: عجبت للمؤمن لا يقضي الله بقضاء إلا كان خيرا له و إن قرض بالمقاريض كان خيرا له و إن ملك مشارق الأرض و مغاربها كان خيرا له. امام صادق علیه السلام فرموده اند: در تعجبم از (حال و روز) مومن! که خداوند برای او حکمی نمی راند و قضاوتی نمی کند مگر اینکه حتما برای او خیر است. اگر مومن با قیچی تکه تکه شود برای او خیر است و نیز اگر شرق و غرب عالم را به مالکیت او در آرودند (مانند مملکت سلیمان نبی) باز برای او خیر است.

مومن با خدای خودش حال و روز عجیبی دارد. مومن عبد است. و اشهد ان محمدا عبده و رسوله. شهادت می دهم که محمد مصطفی بنده او بود و سپس رسول و فرستاده اش. مومن عبد است و یکی از دو حالت برای اوست. یا تکه تکه شدن با قیچی و یا ملک سلیمان. مومن بنده است و برای مولایش ، تکلیف تعیین نمی کند. مومن چون می داند خدایش خیر او را در وضع موجود خواسته ، حتی شکایت هم نمی کند. شکایت با حال بندگی مومن نمی سازد.

اما برای شما و جواب بسیاری از مومنان به خداوند که حالی مثل شما دارند آیاتی از سوره مبارکه صاد هدیه می کنم:

بسم الله الرحمن الرحیم ... وَ اذْكُرْ عَبْدَنا أَيُّوبَ إِذْ نادى‏ رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ. (ای پیامبر من)... و به یاد آور بنده ما ایوب را. هنگامی که پروردگارش را ندا داد : که شیطان مرا به سختی ها و عذابهایی (متناسب با آنچه ایمان ایوب اقتضا دارد) گرفتار کرده است.

ارْكُضْ بِرِجْلِكَ هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ وَ وَهَبْنا لَهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنَّا وَ ذِكْرى‏ لِأُولِي الْأَلْبابِ. (ایوب را خطاب کردیم: ) پایت را بر زمین بکش (و چشمه ی آب خواهد جوشید و این آب) شوینده ای خنک (برای زخم هایت) و مناسب نوشیدن (گوارای تشنگی ات) است. و عطا کردیم او را فرزندانش را (که برای امتحان از او گرفته بودیم) و (به علاوه) مثل فرزندانش را (دوچندان به او دادیم) از باب رحمت ویژه ما (برای ایوب) و از بابت یادآوری برای صاحبان خرد.

وَ خُذْ بِيَدِكَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لا تَحْنَثْ . (و به ایوب خطاب کردیم: که نگران قسمت برای مجازات همسرت نباش!) پس دسته ای خار به دست گیر و با همان خارها بر او بزن و خلاف قسم رفتار نکن  (این گونه رفتار کن تا او نیز آسیب نبیند).

إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّاب. ما ایوب را صابر یافتیم. چه بنده خوبی! او بسیار بازگشت کننده (به سوی ما) بود!

این آیات از عاشقانه ترین آیات قرآن است. مولا با بنده اش هر کار بخواهد می کند. در عشق بازی مولی و عبد ، انتخاب به دست بنده نیست. سختی می دهد و امتحان می کند. کلید سختی و فشارها را به دست شیطان میدهد تا او بنده اش را در فشار بگذارد. اما همه برای مومن خیر است و مومن با کمک رحمانی خداوند و کلید صبر در امتحانات پیروز است مثل همیشه.

در خاتمه ترجمه متن حدیثی از تفسیر شریف المیزان در شرح حال ایوب پیامبر خدمتتان تقدیم می شود:

در تفسير قمى آمده كه پدرم از ابن فضال، از عبد اللَّه بن بحر، از ابن مسكان، از ابى بصير، از امام صادق (ع) چنين حديث كرد كه ابو بصير گفت: از آن جناب پرسيدم گرفتاريهايى كه خداى تعالى ايوب را در دنيا بدانها مبتلا كرد چه بود، و چرا مبتلايش كرد؟ در جوابم فرمود:

خداى تعالى نعمتى به ايوب ارزانى داشت، و ايوب همواره شكر آن را به جاى مى‏آورد، و در آن تاريخ شيطان هنوز از آسمانها ممنوع نشده بود و تا زير عرش بالا مى‏رفت. روزى از آسمان متوجه شكر ايوب شد و به وى حسد ورزيده عرضه داشت: پروردگارا! ايوب شكر اين نعمت كه تو به وى ارزانى داشته‏اى به جاى نياورده، زيرا هر جور كه بخواهد شكر اين نعمت را بگذارد، باز با نعمت تو بوده، از دنيايى كه تو به وى داده‏اى انفاق كرده، شاهدش هم اين است كه: اگر دنيا را از او بگيرى خواهى ديد كه ديگر شكر آن نعمت را نخواهد گذاشت. پس مرا بر دنياى او مسلط بفرما تا همه را از دستش بگيرم، آن وقت خواهى ديد چگونه لب از شكر فرو مى‏بندد، و ديگر عملى از باب شكر انجام نمى‏دهد. از ناحيه عرش به وى خطاب شد كه من تو را بر مال و اولاد او مسلط كردم، هر چه مى‏خواهى بكن.

امام سپس فرمود: ابليس از آسمان سرازير شد، چيزى نگذشت كه تمام اموال و اولاد ايوب از بين رفتند، ولى به جاى اينكه ايوب از شكر بازايستد، شكر بيشترى كرد، و حمد خدا زياده بگفت. ابليس به خداى تعالى عرضه داشت: حال مرا بر زراعتش مسلط گردان. خداى تعالى فرمود: مسلطت كردم. ابليس با همه شيطانهاى زير فرمانش بيامد، و به زراعت ايوب بدميدند، همه طعمه حريق گشت. باز ديدند كه شكر و حمد ايوب زيادت يافت. عرضه داشت: پروردگارا مرا بر گوسفندانش مسلط كن تا همه را هلاك سازم، خداى تعالى مسلطش كرد. گوسفندان هم كه از بين رفتند باز شكر و حمد ايوب بيشتر شد.

ابليس عرضه داشت: خدايا مرا بر بدنش مسلط كن، فرموده مسلط كردم كه در بدن او به جز عقل و دو ديدگانش، هر تصرفى بخواهى بكنى. ابليس بر بدن ايوب بدميد و سراپايش زخم و جراحت شد. مدتى طولانى بدين حال بماند، در همه مدت گرم شكر خدا و حمد او بود، حتى از طول مدت جراحات كرم در زخمهايش افتاد، و او از شكر و حمد خدا باز نمى‏ايستاد، حتى اگر يكى از كرمها از بدنش مى‏افتاد، آن را به جاى خودش برمى‏گردانيد، و مى‏گفت به همانجايى برگرد كه خدا از آنجا تو را آفريد. اين بار بوى تعفن به بدنش افتاد، و مردم قريه از بوى او متاذى شده، او را به خارج قريه بردند و در مزبله‏اى افكندند.

در اين ميان خدمتى كه از همسر او- كه نامش" رحمت" دختر افراييم فرزند يوسف بن يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم (ع) بود- سرزد اين كه دست به كار گدايى زده، هر چه از مردم صدقه مى‏گرفت نزد ايوب مى‏آورد، و از اين راه از او پرستارى و پذيرايى مى‏كرد.

امام سپس فرمود: چون مدت بلا بر ايوب به درازا كشيده شد، و ابليس صبر او را بديد، نزد عده ‏اى از اصحاب ايوب كه راهبان بودند، و در كوه‏ها زندگى مى ‏كردند برفت، و به ايشان گفت: بياييد مرا به نزد اين بنده مبتلا ببريد، احوالى از او بپرسيم، و عيادتى از او بكنيم. اصحاب بر قاطرانى سفيد سوار شده، نزد ايوب شدند، همين كه به نزديكى وى رسيدند، قاطران از بوى تعفن آن جناب نفرت كرده، رميدند. بعضى از آنان به يكديگر نگريسته آن گاه پياده به نزدش شدند، و در ميان آنان جوانى نورس بود. همگى نزد آن جناب نشسته عرضه داشتند: خوبست به ما بگويى كه چه گناهى مرتكب شدى؟ شايد ما از خدا آمرزش آن را مسألت كنيم، و ما گمان مى ‏كنيم اين بلايى كه تو بدان مبتلا شده‏اى، و احدى به چنين بلايى مبتلا نشده، به خاطر امرى است كه تو تا كنون از ما پوشيده مى‏دارى.

ايوب گفت: به مقربان پروردگارم سوگند كه خود او مى ‏داند تا كنون هيچ طعامى نخورده‏ام، مگر آنكه يتيم و يا ضعيفى با من بوده، و از آن طعام خورده است، و بر سر هيچ دو راهى كه هر دو طاعت خدا بود قرار نگرفته‏ام، مگر آن كه آن راهى را انتخاب كرده‏ام كه طاعت خدا در آن سخت‏تر و بر بدنم گرانبارتر بوده است.

از بين اصحاب آن جوان نورس رو به سايرين كرد و گفت: واى بر شما آيا مردى را كه پيغمبر خداست سرزنش كرديد تا مجبور شد از عبادتهايش كه تا كنون پوشيده مى ‏داشته پرده بردارد، و نزد شما اظهار كند؟! ايوب در اينجا متوجه پروردگارش شد، و عرضه داشت: پروردگارا اگر روزى در محكمه عدل تو راه يابم، و قرار شود كه نسبت به خودم اقامه حجت كنم، آن وقت همه حرفها و درد دلهايم را فاش مى‏ گويم.

ناگهان متوجه ابرى شد كه تا بالاى سرش بالا آمد، و از آن ابر صدايى برخاست: اى ايوب تو هم اكنون در برابر محكمه منى، حجت‏هاى خود را بياور كه من اينك به تو نزديكم هر چند كه هميشه نزديك بوده‏ ام.

ايوب عرضه داشت: پروردگارا! تو مى ‏دانى كه هيچگاه دو امر برايم پيش نيامد كه هر دو اطاعت تو باشد و يكى از ديگرى دشوارتر، مگر آن كه من آن اطاعت دشوارتر را انتخاب كرده‏ام، پروردگارا آيا تو را حمد و شكر نگفتم؟ و يا تسبيحت نكردم كه اين چنين مبتلا شدم؟!

بار ديگر از ابر صدا برخاست، صدايى كه با ده هزار زبان سخن مى ‏گفت، بدين مضمون كه: اى ايوب! چه كسى تو را به اين پايه از بندگى خدا رسانيد؟ در حالى كه ساير مردم از آن غافل و محرومند؟ چه كسى زبان تو را به حمد و تسبيح و تكبير خدا جارى ساخت، در حالى كه ساير مردم از آن غافلند. اى ايوب! آيا بر خدا منت مى ‏نهى، به چيزى كه خود منت خداست بر تو؟

امام مى فرمايد: در اينجا ايوب مشتى خاك برداشت و در دهان خود ريخت، و عرضه داشت: پروردگارا منت همگى از تو است و تو بودى كه مرا توفيق بندگى دادى.

پس خداى عز و جل فرشته‏ اى بر او نازل كرد، و آن فرشته با پاى خود زمين را خراشى داد، و چشمه آبى جارى شد، و ايوب را با آن آب بشست، و تمامى زخمهايش بهبودى يافته داراى بدنى شاداب‏تر و زيباتر از حد تصور شد، و خدا پيرامونش باغى سبز و خرم برويانيد، و اهل و مالش و فرزندانش و زراعتش را به وى برگردانيد، و آن فرشته را مونسش كرد تا با او بنشيند و گفتگو كند.

در اين ميان همسرش از راه رسيد، در حالى كه پاره نانى همراه داشت، از دور نظر به مزبله ايوب افكند، ديد وضع آن محل دگرگون شده و به جاى يك نفر دو نفر در آنجا نشسته‏ اند، از همان دور بگريست كه اى ايوب چه بر سرت آمد و تو را كجا بردند؟ ايوب صدا زد، اين منم، نزديك بيا، همسرش نزديك آمد، و چون او را ديد كه خدا همه چيز را به او برگردانيده، به سجده شكر افتاد. در سجده نظر ايوب به گيسوان همسرش افتاد كه بريده شده، و جريان از اين قرار بود كه او نزد مردم مى ‏رفت تا صدقه‏ اى بگيرد، و طعامى براى ايوب تحصيل كند و چون گيسوانى زيبا داشت، بدو گفتند: ما طعام به تو مى ‏دهيم به شرطى كه گيسوانت را به ما بفروشى." رحمت" از روى اضطرار و ناچارى و به منظور اين كه همسرش ايوب گرسنه نماند گيسوان خود را بفروخت.

 ايوب چون ديد گيسوان همسرش بريده شده قبل از اينكه از جريان بپرسد سوگند خورد كه صد تازيانه به او بزند، و چون همسرش علت بريدن گيسوانش را شرح داد، ايوب در اندوه شد كه اين چه سوگندى بود كه من خودم، پس خداى عز و جل بدو وحى كرد:" وَ خُذْ بِيَدِكَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لا تَحْنَثْ- يك مشت شاخه در دست بگير و به او بزن تا سوگند خود را نشكسته باشى. او نيز يك مشت شاخه كه مشتمل بر صد تركه بود گرفته چنين كرد و از عهده سوگند برآمد"

---------------------------------------------------------------------------------------------------

خواننده گرامی! لطفا سوالات و نکات مبهمی که در ذهن مبارکتان ایجاد شده است را در بخش نظرات مطرح کنید تا بحث به شکل کامل تری ادامه پیدا کند. از همکاری شما متشکرم

جوش کاری (81)

پیشنهاد میکنم :

سری پست های "جوش کاری" را به ترتیب مطالعه کنید

چرا که به روشن شدن مطلب کمک فراوان میکند

--------------------------------------------------------------------------

بسمه تعالی

سلام علیکم حاج اقا

فردی به خواستگاریم اومده که اصلا به دلم نمینشینه و یه جورایی ازش بدم میاد و فرهنگ خیلی ضعیفی داره اهل فلان روستا در فلان شهر اما با ایمانه و دیگران میگند در کنارش میتونی زندگی خوب و بی دغدغه ای داشته باشی حالا سوال من از شما اینه که ایا با وجود این که ازش بدم میاد میتونم قبولش کنم و بهش علاقه مند بشم البته بگم بنده در دوران نوجوانی دچار عشق و عاشقی شدم و به محبوبم نرسیدم از این رو به دنبال این هستم که دوباره اول عاشق بشم بعد ازدواج کنم تا در کنارش به ارامش برسم کمک از شما میخوام من چه کنم که از این نکبت رها بشم

---------------------------------------------------------------------------------------------------

سلام برشما

وقتی اسلام نگاه کردن و حرف زدن و ابراز محبت به نامحرم را حرام می کند قطعا نگران پیامدهای روحی و روانی آن گناه در فرد و در جامعه است. همان طور که خودتان اشاره کردید آن ابراز محبت های بی قاعده ، امروز دل شما را آزار می دهد و در فضای مقایسه در فشار هستید.

من سوال شما را برای همسرم هم خواندم و از ایشان به عنوان مشاور جواب خواستم. جواب ایشان هم مثل من یک جمله بیشتر نبود: ایمان او را محک بزنید. اگر مومن و با اخلاق است این تفاوت فرهنگ ها و اهل روستا و فلان شهرها هیچ دخلی در اصل داستان ندارند.

شاید ظاهر لباس یا دوخت آن یا سلمانی سر و صورت در نگاه اول به چشم بیایند اما همه ، پوسته و ظاهراند و قابل تغییر. انسان ها در خانه با لباس و ظاهر هم ، زندگی نمی کنند. انسان ها با اخلاقیات و ملکات نفسانی هم زندگی می کنند. اگر اولیت اول ما این مسائل باشد و همین ها را مطالبه کنیم راحت تر به جواب می رسیم.

من نمی خواهم برای شما تعیین تکلیف بکنم. من می خواهم این قل و زنجیر های عادات و رسوم و افکار را از ذهن و فکرتان بردارم تا خودتان راحت تر تصمیم بگیرید. امروز به شما می گویم به ظاهر توجه نکنید تا بتوانید باطن را مطالعه کنید. اگر زیبایی های روح و اخلاقیات زیبای جان را بخواهید ضمانت محکمی برای یک عمر زندگی مومنانه پیدا کرده اید که قیمتش هزاران برابر آن ظواهر است.

ایمان اگر ایمان اوس عبدالحسین برونسی روستایی باشد صد بار که هزار بار شرف دارد به سر و وضع شهری هایی که ایمانی چون ایمان او ندارند. کتاب خاک های نرم کوشک را حتما خوانده اید. برونسی یک مومن واقعی بود که تمام عمرش را در پی انجام تکلیف و ادای وظیفه بود و خودش را نمی دید. اهل تقلید بود و جانش را برای انجام دادن فتوای مرجع تقلید و ولی فقیه زمانش عطا کرد.

فرهنگ با همه تعاریف متعددش ، که تمام اهل لغت و فیلسوفان را متحیر کرده است ، از نظر من فقط یک تعریف دارد. برای من فرهنگ یعنی اسلام و در نهایت یعنی تشیع. هر کسی که به اسلام عمل می کند با فرهنگ است و هر کسی که به اسلام و سبک زندگی ویژه آن عمل نمی کند و در مقابل کارهای دیگر می کند حتی اگر ظاهرش چشم ها را خیره کند بی فرهنگ است.

اسلام یک فرهنگ و یک سبک زندگی کامل است. امروز شیطان تمام تلاشش را کرده است تا ما فرهنگ ها و سبک زندگی های رقیب را به رسمیت بشناسیم و ذره ای از آن را در کنار سبک زندگی اسلامی مان ، دخیل در زندگی مان کنیم. باید به دنبال فرهنگ اسلام باشیم و آن را معیار قرار بدهیم. اگر اسلام معیار باشد در همه حال اکرمکم عند الله با تقواترین ها خواهند بود.

---------------------------------------------------------------------------------------------------

خواننده گرامی! لطفا سوالات و نکات مبهمی که در ذهن مبارکتان ایجاد شده است را در بخش نظرات مطرح کنید تا بحث به شکل کامل تری ادامه پیدا کند. از همکاری شما متشکرم

جوش کاری (79)

پیشنهاد میکنم :

سری پست های "جوش کاری" را به ترتیب مطالعه کنید

چرا که به روشن شدن مطلب کمک فراوان میکند

-----------------------------------------------------------------------------------

بنده اعتقادی به مهریه بیشتر از 14 سکه ندارم.حالا طی جلسات خواستگاری که بعضا صورت می گیره این موضوع رو با خانواده ام مطرح کردم، ایشون هم موافقن منتها این که میگن اگر قضیه ی مهریه مطرح شد همون اولش نگیم 14 تا سکه، اول مهریه ای که عرف جامعه است و اون چیزی که تو فامیل عرف هست رو مطرح کنیم، مثلا 500-600 تا، ببینیم مزه ی دهن طرف آقا پسر چیه، تا چه حد حاضرن مهر کنند و عروسشون چقدر براشون ارزش داره، بعد که حالا قبول کردن، ما بگیم نظرمون رو 14 تا سکه است. بنده خیلی موافق این نظر نیستم، فکر نمی کنم کار درستی باشه، آخه مگه معامله داریم می کنیم؟! از طرفی هم وقتی طرف آقا پسر همون اول ماجرا خودشون مطرح می کنن که مهریه 14 تا سکه باشه، معمولا طرف دختر خانم برداشت درستی نمی کنن و این رو حمل بر خساست می کنن و معتقدند که می خوان دختر رو مفت و مجانی ببرن. کما اینکه یک بارچنین موضوعی در منزل ما پیش اومد و این موضوع که خانواده ی آقا پسر همون اولش مطرح کردن که ما بیشتر از 14 سکه مهر نمیکنیم، موجب رنجش خاطر پدر و مادرم شد و نهایتا جواب منفی رو به دنبال خودش آورد . (البته جواب منفی نه فقط صرف مساله ی مهریه، بلکه مشکلات دیگری هم به یاری ما اومدن و جواب منفی دادن رو سهل کردند). کلا هر وقت که برای بنده خواستگار میاد و قرار میشه صحبت کنیم، مادرم میگن اگر آقا پسر از شما راجع به مهریه سوالی کردند، شما چیزی نگین و بگین بهتره بزرگترها راجع بهش صحبت بکنن، موافق این هستم که بزرگترها صحبت کنن اما نه این که از 500-600 تا شروع کنن چونه بزنن و در آخر برسوننش به یه تعدادی و در آخر هم بگن 14 تا. این ارزشی نداره. بنده دوست دارم طرف مقابلم بدونن که نظر خودم روی 14 تاست و دلیل قاطعی برای 14 تا دارم، و دلیل 14 تا گفتنم پایین بودن ارزش خودم و ... نیست و حتی بنابر سنت پیامبر (ص) و از اونجایی که سعی در پیاده سازی سیره و روش ائمه و به خصوص حضرت فاطمه (س) داریم، و معتقد بر این هستم که راه و رسم و اصول زندگیشون کاملترینه و ایشون رو در زندگی الگو قرار دادم، مهریه ای که مهر السنه باشه رو بیشتر از 14 سکه می پسندم.

الآن بنده سوالم اینجاست که موضوع 14تا سکه و یا حتی به شرط قبولی خانواده ،مهر السنه بودن مهریه چطور باید اصلا مطرح بشه که هم هوای این طرف رو داشته باشیم هم اون طرف و برداشت اشتباهی از کم مطرح کردن مهریه نشه؟ 

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------

سلام برشما

قبل از هر کلامی خداوند را به خاطر تربیت چنین دختران پاک دامن و سلیم النفسی شکر می کنم و هزار هزار بار درگاه ربوبی را ستایش گو هستم.

به نظرم تمام توان و تلاشتان را در یافتن و محک زدن ایمان افراد خرج کنید. اگر ایمان کسی را بسیار خوب یا عالی ارزیابی کردید عیبی ندارد که شما نیز میزان ایمانتان را با پایبندی به سنت نبوی صادقانه ابراز کنید.

تمام این نگرانی ها زمانی موجه است که شما خواستگارتان را خوب نشناسید و از ایمانش بی خبر باشید. اما چون اصل داستان ازدواج و انتخاب و اجرای عقد به دست بانوان محترم و مومنه است این شما هستید که باید انتخاب کنید و نظر نهایی به دست شماست.

بنده نیز موافقم که مقدار مهریه را بزرگ ترها گفت و گو کنند و چنین گفت و گو هایی دون شان عروس جوان مومن است. حتی اگر کسی موافق مهریه چهارده سکه هم نیست باز بهتر است که خودش وارد چنین گفت و گویی نشود. البته پسرها مجبورند بپرسند چون مهریه زیاد امروز خطری مهلک و هولناک است و صرف پرسیدن از مهریه از سوی پسرها عیب نیست. اما دخترها هم دلیلی بر جواب دادن ندارند. می توانید در جواب این را مطرح کنید که اولویت انتخاب همسر آینده از سوی بنده مهریه نیست و مقدار مهریه را در مراحل بعدی تصمیم گیری می کنم.

پسری که از ایمان دختر مطمئن نشده است حق ندارد از مهریه بپرسد و اگر چنین پرسشی مطرح شد شما به عنوان دختر مورد خواستگاری به این سوال جواب واضح ندهید. . مهریه هدیه عقد است و جای پرسش آن ابتدای خواستگاری نیست.البته در مراحل بعدی و مطمئن شدن از اصل داستان می توانید مقدار مهریه را بین دو خانواده مطرح کرده و به بحث بگذارید.

اگر با مطرح کردن مهریه زیاد از طرف خانواده ی شما ، حتی برای محک زدن مزه دهن آقا داماد ، خانواده ی پسر با شنیدن مهریه ی زیاد از اصل داستان خواستگاری آن دختر منصرف شدند ، به نظر شما این جفا به آن دختر و ایشان نیست؟

بنده بارها نوشته ام و بارها گفته ام که مهریه معامله کردن زن و قیمت گذاری او نیست.خانواده های پسر دار هم باید یاد بگیرند که جای مطرح کردن موضوع مهریه کجاست. تا قبل از مطمئن شدن از ایمان خانواده و ایمان خود دختر ، جایی برای این مباحث نیست چون هیچ خانواده عاقلی دختر مومن خودش را ندیده و نشناخته شوهر نمی دهد و این گونه مهر نمی کند.

داستان مهریه چهارده سکه فقط و فقط بین مومنان ناب و خواص جامعه شیعه رایج است و تا قبل از اطمینان از این درجه ی ایمان ،کسی حق ندارد دختر مومن شیعه را نشناخته شوهر بدهد.

مهر السنه و مهریه حضرت صدیقه در روایاتی که بنده دیدم به پانصد درهم تعبیر شده است. اما چون درهم و سکه های نقره ضربهای متفاوت داشته اند لذا امروز نمی توان مقدار دقیق ان را تشخیص داد. علمای ربانی از مهر قرار دادن مهرالسنه منع می کنند و چنین عقدی را اجرا نمی کنند. بنده خودم بارها شاهد این ماجرا بوده ام. چون مقدار مهریه باید دقیقا مشخص و قابل وصول باشد لذا صلاح شما و همه مومنین این است که مقدار مهریه خود را از وجه رایج کشور یا سکه ی طلای رایج کشور قرار بدهید.

رهبر معظم انقلاب و مرجع تقلید عزیز ما ، مقدار چهارده سکه ی طلای رایج کشور را به عنوان شرطی برای اجرای عقد توسط خودشان قرار دادند و به این مباحث خاتمه داده اند. لذا همین سنت را بپذیرید و همین مقدار را در روز قیامت به عنوان نشانه ای بر تبعیت خود از مقام عظمای ولایت ، در نزد رسول مکرم اسلام و نزد میزان قلمداد کنید. ان شاالله در روزی که همه از هم فرار می کنند آخرین رسول معظم اسلام و این ولی خداوند که امروز ، ولی فقیه و سرپرست حکومت کشور ماست ، ما را به همین خاطر شفاعت کنند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------

خواننده گرامی! لطفا سوالات و نکات مبهمی که در ذهن مبارکتان ایجاد شده است را در بخش نظرات مطرح کنید تا بحث به شکل کامل تری ادامه پیدا کند. از همکاری شما متشکرم

جوش کاری (76)

پیشنهاد میکنم :

سری پست های "جوش کاری" را به ترتیب مطالعه کنید

چرا که به روشن شدن مطلب کمک فراوان میکند

-------------------------------------------------------------------------

سلام بر شما حاج اقا

از شما درخواست کمک دارم لطفا راهنماییم بفرمایید:

سال گذشته پسری به خواستگاریم امد که از لحاظ هیچ کدام از معیار های دنیایی نظیر تحصیلات .وضع مادی.تیپ و قیافه .فرهنگ خانوادگی و ..... شباهتی به بنده نداشت و در ضمن یکی از همشهری های دورمان بود به اصرار بزرگترها که از بنده خواستند که اجازه دهم بیاید خانه مان برای خواستگاری رسمی بنده نیز پذیرفتم و استدلالم این بود که اگر از قیافه اش خوشم امد و به اصطلاح به دلم نشست دیگر معیارهای دیگه رو چشم پوشی میکنم بعد از این که به خانه مان امدند و سر حرف و گفتمان باز شد بنده به دور از چشم دیگران و در حالی که سرم را پایین گرفتم در حال گریه کردن بودم و از شدت لهجه غلیظ این اقا پسر داشتم عذاب میدیدم از هیکل و قیافه اش نیز خوشم نیامد تا قبل از اون خواستگاران زیادی داشتم ولی در هیچکدام از موارد گریه نیافتدم و در این مورد وقتی از خانه مان رفتند به قدری گریه می کردم که پدر و مادرم میگفتند خوب حالا ما که نخواستیم تو رو به زور بهش شوهر بدیم اصل نظر و خواسته خودته بعد از دو روز دیگه اش مادرش که زن سالخورده ای بود و این اقا پسر 30 ساله فرزند اخرش بود به خانه مان زنگ زد و نظرمان را جویا شد. مادرم که مانده بود چه بگوید و شرم داشت به زن سالخورده مستقیم بگوید دخترم از پسرتان بدش امده در جواب به اون خانم گفت ما استخاره کردیم بد اومده و ما مقید به عمل کردن استخاره هستیم بیچاره پیر زن داشت پشت تلفن یه جورایی التماس میکرد که به خدا پسرم خیلی خوب و با ایمانه و مادرم نیز با شرمندگی گوشی را قطع کرد .

اولا:تقصیر این دل بی صاحب من چیه که این پسر اصلا به دلم نشست؟

دوما:ایا خدا نمیتوانست لااقل قیافه اش را در نظرم خوب جلوه دهد که به دلم بنشیند؟

سوما:وقتی شروع به حرف زدن کرد انگار شروع کردند با پتک بر سرم بکوبند اخر مگر من قرار نیست در کنارش ارامش پیدا کنم در حالی که با صداش عذاب میکشیدم انقدر لهجه داشت که به سختی متوجه حرفاش میشدم مگه پیامبر اسلام (ص)نفرمودند باید فرهنگ دو نفر برای ازدواج به هم بخوره؟

چهارما:این که شما میفرمایید فقط ملاکتان را ایمان قرار دهید بنده از کجا میدانستم که مومن واقعی است ظاهر 6 تیغه صورتش و طرز لباس پوشیدنش که ایمانی را به بنده نشان نداد. در ثانی من این رو فقط حماقت میدونم چون هیچ چیزیش رو نپسندیدم حالا بیام به امید اینکه شاید 50%ایمان داره جواب بله بهش بدم. تا این که دوباره امسال از خاله ام مرا برای پسرش دوباره خواستگاری کرد حال نمیدانم چه کنم واقعا ماندم یک عمر به امید ایمان داشتن طرف عذاب روحی بکشم اصلا این چه ایمانی است؟ اصلا من فکر میکنم در کنار این اقا نصفه ایمان خود را نیز از دست میدهم چون اصلا ازش خوشم نمیاد حاج اقا تو رو به خدا منطقی جوابم را بدید من تمام این 65 تا پست جوش کاری را انقدر خواندم که حفظ شدم ولی بازم این ایمان که شما میفرمایید برایم ملموس نیست .

 بنده میتوانم ایشون رو قبول کنم؟ و ایا میتونم بهش علاقه مند بشم؟ همش از همین می ترسم که نکند بهش علاقه مند نشوم.  باتشکر فراوان و التماس دعا

خدا خیر کثیر به شما بدهد انشالله باتشکر

-------------------------------------------------------------------------

سلام برشما

اگر پست های جوش کاری را خوب خوانده باشید ان شاالله! حتما می دانید که ملاک در ازدواج تنها ایمان است و سپس ملاک و محک ایمان ، عمل به احکام اسلام و انجام دستورات رساله عملیه است.

به عنوان مثال ، ریش تراشی و صورت شش تیغه ، عمل مطابق اسلام و فتوای علمای ربانی نیست چون اکثر فقها تراشیدن ریش را حرام می دانند و مابقی احتیاط واجب کرده اند که ریش تراشیده نشود.فراموش نکنیم که مطابق دستور اسلام به هر حال همه باید ازدواج کنند ولی ، مومن باید با مومن ازدواج کند و برای شش تیغه ها تا دلتان بخواهد دختر بد حجاب و بی ایمان ، آماده و حاضر داریم. کبوتر با کبوتر ، باز با باز.

ایمان افراد را در نماز و خمس و روزه و دیگر عبادات جست و جو کنید نه در قیافه و لهجه. کسی که نماز می خواند مومن است و با مومن می توان تا آن طرف دنیا رفت اما خدا نکند که کسی ایمان نداشته باشد...

اگر خودتان مومن هستید و ایمان به خداوند برای شما اولویت اول زندگی است باید ایمان را ملاک شناخت قرار بدهید و ما بقی خصوصیات افراد نظیر سن و قیافه و هیکل را نادیده بگیرید چون این امور تاثیری در سعادت افراد و ایمانشان ندارند. با ملاک قرار دادن ایمان دیگر لازم نیست به دنبال بهانه بگردید و استخاره ی نکرده را به دروغ مانع جلوه بدهید. مومن دورغ نمی گوید و سعادت خودش را به خاطر گفتن خلاف واقع به خطر نمی اندازد.

در مورد رد کردن خواستگار و قطع کردن روابط دو خانواده باید بدانیم که ، این روزها و این مسائل خواهد گذشت اما قرار نیست ما اخلاق خودمان را قربانی دل خواه و هواهای نفسانی خودمان بکنیم. حتی اگر جواب به خواستگاری کسی ، منفی باشد از نظر اخلاقی حق نداریم با مخاطب خودمان با تحقیر برخورد کنیم ، مکالمه را با سردی تمام کرده یا تماس را قطع کنیم. این خلاف اخلاق ها ، در آینده روزی بلای جان و زندگی ما خواهد شد.

باید خودمان را تربیت کنیم و شیطان را از نفوذ به دلمان محروم کنیم و به خدا پناه ببریم. نجات در راست گویی و صداقت است. البته قرار نیست به بهانه راست گویی ، هر حرفی بزنیم و هر چه از دهانمان بیرون آمد ، روی دایره بریزیم و دل کسی را بشکنیم.

در مورد رد کردن خواستگار جملاتی واضح و محکم اما صادقانه و مهربان و البته شمرده ، همیشه از طرف هر کسی مسموع و پذیرفتنی است. به طور مثال می توانید در قالب دعا و طلب خیر بفرمایید: ان شاالله خداوند خانواده ای بهتر و همسر بافضیلت تری را نصیب دختر ما و پسر شما کند. دختر ما تصمیم به ازدواج با پسر شما ندارند. ان شاالله که خداوند برای هر دوی این دو جوان خیر و برکت و عافیت نازل فرماید. این خواستگاری از طرف ما تمام شده است...

علاقه در دل زن بستگی به قیافه و ظاهر مرد ندارد. زن اگر محبت ببیند علاقه مند می شود. شاید بتوانم بگویم دیگر قیافه مرد را نخواهد دید. فقط شرطش محبت است. یک نگاه به جامعه بیاندازید. مگر همه مردهای جامعه زیبا هستند. ابدا. اما برای همسرانشان شوهراند و زندگی می کنند. و حتی بالاتر ؛ اگر خوب رسم محبت بدانند برای همسرانشان بهترین مرد روی زمین هستند. باور کنید قیافه و ظاهر فقط برای یک سال جذابیت دارد. بعد از آن اخلاق و محبت و کرامت است که زندگی را پیش می برد. به دادگاه ها سرک بکشید ؛ بد اخلاق ها اهل جدایی هستند اما خوش اخلاق ها چه با قیافه و چه بی قیافه همه اهل زندگی هستند.

برای فهم سبک محبت کردن یک مرد در زندگی ، می توانید به خانواده و پدر او نگاه کنید. به مادر و بستگان او نگاه کنید. اخلاق و خصائل واگیر دارند و در سر سفره به اهل خانه منتقل می شوند. اگر ادب هست در همه هست. نمی شود ادب و اخلاق فقط در یک نفر باشد و مابقی بویی از آن نبرده باشند. البته کم و زیاد هم دارد.

-------------------------------------------------------------------------

خواننده گرامی! لطفا سوالات و نکات مبهمی که در ذهن مبارکتان ایجاد شده است را در بخش نظرات مطرح کنید تا بحث به شکل کامل تری ادامه پیدا کند. از همکاری شما متشکرم

جوش کاری (75)

پیشنهاد میکنم :

سری پست های "جوش کاری" را به ترتیب مطالعه کنید

چرا که به روشن شدن مطلب کمک فراوان میکند

-------------------------------------------------------------------------

سلام علیکم حاج اقا

یه بنده خدایی اومد خواستگاری بنده هنوز صحبتی بینمان رد و بدل نشده حرف مهریه 14 تایی را پیش کشید بنده نیز که به شدت از این حرف اقا پسر کفری شدم بدون توجه کردن به بقیه حرفاش و بقیه خصوصیاتش با بی میلی تمام تا تمام شدن حرفمان فقط شنونده شدم وهیچ چیز در جوابش نگفتم اونم که از این حالت من متوجه سوال بدش شد بعد از اینکه از خانه مان رفتند دیگه هیچ خبری ندادند بعد از یک ماه که از روز خواستگاری می گذشت مادرش به خانه مان زنگ زد و گفت حاج خانم انگار قسمت نیست ما با هم وصلت کنیم مامانم در جواب گفت بله حاج خانم حق باشماست خیلی زحمت کشیدید و انشا اله پسرتون همسر خوب و مورد علاقه اش رو پیدا کنه و با هم وصلت کنید حالا من یه سوال از شما دارم چرا مومن های ما و اونایی که کلی ادعا دارن که بنده مخلص خدا هستند اینجوری رفتار می کنند? حرف من اینه که لااقل این اقا پسر کمی در مورد مسائل دیگه باب حرف رو باز می کرد نه اینکه یه کاره بره سر مهریه دیگه اینکه شما که مومن هستید(منظورم اقا پسر و مادرش) ایا نمی دونید ادم نباید کسی رو منتظر بزاره یک ماه بعد زنگ زدی بگی که قسمت نیست! خوب زنگ نمی زدی که بهتر بود. خدا عاقبت همه رو انشاالله ختم به خیر کند امین یا رب العالمین
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------

سلام برشما

سوال پرسیدن و دقیق پرسیدن مهارتی است که همه ندارند. و این را می دانم که کسی که بد سوال می پرسد همیشه به دنبال خراب کردن بازی نیست. اما عده ای هستند که با کلمات خاص یا طرح سوالی چندش آور ، به دنبال خراب کردن ذهن مخاطب هستند تا به هر دلیل این وصلت صورت نگیرد و این عدم رضایت بجای خودشان از زبان آن خانواده مطرح شود. گاهی اوقات پیش میاید که پسر یا دختری با نگاه اول از طرف مقابلش خوشش نمی آید. در چنین شرایطی برای فرار از ادامه کار چنین سوالی پرسیده می شود: شما که با مهریه چهارده سکه موافق هستید؟

این سوال هشت کلمه ای ذهن عموم دخترها را پنچر می کند و فکرشان را تا آخر داستان ، گیر حساب و کتاب می اندازد ؛ مگر کسی که قبلا به این جور داستان ها و مهریه کم فکر کرده باشد و تصمیمش را گرفته باشد.

همه پسرها این ذکاوت را ندارد اما به هر حال عده ای هستند که می خواهند طرفشان را با این محک جدی بشناسند. من مطرح کردن این سوال را در ابتدای خواستگاری حماقت می دانم اما معتقدم ادامه دادن بحث با کسی که فکرش به جای خانه و شوهر داری ، کف بازار است و قیمت سکه را هر روز از اخبار چک می کند بی فایده است. هر دو طرف اشتباه است ؛ هم مطرح کردن مهریه چهارده سکه و هم ناراحت شدن و قهر کردن از طرح این سوال!

اگر این جوان ، بحث مهریه چهارده سکه را اول خواستگاری ، با شما مطرح نکرده بود و شما ناراحت نشده بودید و به حرف هایش گوش داده بودید و این وصلت سر گرفته بود ، یک نفر دیگر با مهریه زیاد ازدواج کرده بود و یک نفر دیگر به بیچاره های داستان غم بار مهریه افزوده می شد!

این مهارت را در خودتان افزایش بدهید که در جلسه خواستگاری از کوره در نروید و نقش یک دختر قهرو را بازی نکنید و از فرصتی که خداوند به شما داده استفاده کنید. زندگی همین ذکاوت ها و همین جهالت ها است همراه کمی عقل و صبر.

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------

خواننده گرامی! لطفا سوالات و نکات مبهمی که در ذهن مبارکتان ایجاد شده است را در بخش نظرات مطرح کنید تا بحث به شکل کامل تری ادامه پیدا کند. از همکاری شما متشکرم

جوش کاری (74)

پیشنهاد میکنم :

سری پست های "جوش کاری" را به ترتیب مطالعه کنید

چرا که به روشن شدن مطلب کمک فراوان میکند

--------------------------------------------------------------------------

سلام علیکم

حاج اقا کمک ازتون میخوام جدیدا خواستگاری برام اومده که همه شرایطش رو دوست دارم فردی با ایمان و خدا ترسه اما یه مشکلی که داره اینه که من رو میخواد ببره شهرستان برای زندگی من خودم مشکی ندارم و خوصیات خوب اخلاقیش رو تو صفحه ترازو گذاشتم و دیدم نسبت به این مشکل زندگی در شهر غریب سنگینی میکنه اما مادرم به شدت مخالفه و هر موقع در این مورد با هم حرف می زنیم میزنه زیر گریه و راضی نمیشه که نمیشه از طرفی واقعا نیاز دارم که ازدواج کنم و تشکیل خاواده بدم اما اصلا تا به حال یه خواستگار خوب و معقول برام نیومده هرچی ام ناله و زاری به درگاه خدا می کنم اصلا هیچ گشایشی پیدا نمیشه افسرده شدم همش دلم میخواد گریه کنم و زار بزنم که چرا این جوریه از شما میخوام راهنماییم کنید.

از طرفی هم معتقدم باید حرف پدر و مادر رو گوش بدم تا خداوند کمکم کنه و به این باور اعتقاد قلبی دارم حالا شما بفرمایید من بخت برگشته چه کنم؟  نه با خودم کنار میام نه با خانواده همه چیز برام بی رنگ و بی حال شده اصلا شور و نشاط سابق رو ندارم واقعا از ته دل برای من و امسال من دعا کنید به تنها چیزی که یه کم اعتقاد دارم همین دعاست از خدا بخواهید به من و جوونهای امثال من ارامش بده.

--------------------------------------------------------------------------------------------------

سلام برشما

چند نکته خدمتتون هدیه می کنم:

1- اگر ایمان خواستگارتان و خدا ترسی او را محک زده اید به نظرم تمام مشکلات حل شدنی است. همان طور که فرمودید ایمان قلبی به دستورات اسلام گوهر نابی است که ارزش هر سختی دیگری را دارد. ازدواج را بی دلیل به تاخیر نیاندازید و اگر به ایمان خواستگارتان علم پیدا کرده اید به خداوند توکل کرده و قدم در راه بگذارید.

2- از طرف دیگر شرایط جامعه به گونه ای نیست که برای همه سکونت در شهرهای بزرگ امکان پذیر باشد. خود بنده و برادرانم ، همگی تهران را ترک کرده ایم و هر یک به یک بهانه در استان های دیگری غیر از تهران زندگی می کنیم. زمانی روی تاریخ بیریتانیای کبیر و مستعمراتش و چگونگی رسیدن به این اوج فکر می کردم. آنها به خاطر فداکاری نیروهای خبره و کارکشته انگلیسی که از کشور و خوشی زود گذار خودشان ، دل کندند به چنین ثروت و گستره ی جغرافیایی دست یافتند. به نظرم امروز همه مومنان معتقد به ولایت فقیه باید آمادگی چنین هجرت هایی را داشته باشند.

3- هیچ مادر و پدری بد فرزندش را نمی خواهند. مسلما اگر صلاح شما در این ازدواج باشد که به فرموده خودتان چنین هم هست ، می توانید با یک تصمیم عاقلانه و جدی و البته توسل به درگاه ربوبی و ائمه اطهار دل مادر و پدر را به سوی صلاح جلب کرده و آرام کنید. طبیعت مادر این چنین است اما نباید مصلحت خود را فدای عاطفه کنید. فراموش نکنید که با توسعه امکانات و وسایل نقلیه و تلفن ، این دوری ها ، کوتاه و جبران می شود.

با توافق با خواستگار محترمتان در شرایط ضمن عقد می توانید ایام خاصی از سال را در کنار خانواده و نزدیکان باشید و یا آنان به دیدن شما بیایند.

4- امروز تقریبا تمام طلبه هایی که از سراسر کشور بلکه از سراسر دنیا به قم آمده اند شرایطی مثل شرایط شما را دارند. کارکنان قطب های بزرگ صنعتی کشور مثل عسلویه نیز همین طورند. نیروهای نظامی و دریایی و خانواده های محترم ایشان ... همه از شهر خود دورند اما این راه را خودشان انتخاب کرده اند و سختی و شیرینی هایش را تجربه می کنند.

حکایت تبلیغی: هفته پیش در مسیر کلاس تا حرم مطهر حضرت معصومه سلام الله علیه ، یک طلبه ی سیه چرده و با صفا را سوار کردم. اهل نیجریه بود و با همسرش شش سال بود که در قم زندگی می کرد. آخرین باری که به نیجریه رفته بود دو سال قبل بود. پرسیدم که همسرتان از دوری کشور و خانواده اش دلتنگی نمی کند؟ خنده ای کرد و جواب داد: اوایل دلتنگی می کرد اما الان عادت کرده است. او هم در حوزه درس می خواند تا با هم به کشورمان برگردیم و مبلغ شیعه باشیم!

5- هدف های بزرگ سختی ها را خرد می کنند. تصمیم با شماست اما لذتی که در هجرت و تنهایی کشیدن هست در نزدیکی و خوشی دیدن نیست.

---------------------------------------------------------------------------------------------------

اطلاعیه:

سلام برشما
به نظرم خوبه برای هر پست چند تا کلمه کلیدی هم انتخاب کنیم تا خوانندگان محترم با خواندن آن کلمات کلیدی متوجه شود که موضوع بحث در این شماره چیه؟
خوبه حداقل برای هر پست پنج کلمه گویا تعیین کنیم تا گویای تمام متن جواب و سوال باشه
از شما و از تمام خوانندگان محترم می خواهم به علت تاخیر در انجام این کار و زیاد شدن مطالب این کلمات را در بخش نظرات هر پست قرار بدهید تا در انتهای هر پست قرار داده شوند. همین کلمات کلیدی در بخش موضوعات وبلاگ هم درج می شوند تا خوانندگان محترم به راحتی به سوال های خود برسند.
اغلاط تایپی را هم بعد از تذکر دوستان اصلاح می کنم و صد البته ممنونم
در ضمن اگر قسمتی از متن گنگ یا دارای کلمات نامانوس یا نامناسب بود حتما تذکر بدهید تا اصلاح شوند. متشکرم

---------------------------------------------------------------------------------------------------

خواننده گرامی! لطفا سوالات و نکات مبهمی که در ذهن مبارکتان ایجاد شده است را در بخش نظرات مطرح کنید تا بحث به شکل کامل تری ادامه پیدا کند. از همکاری شما متشکرم

جوش کاری (71)

پیشنهاد میکنم :

سری پست های "جوش کاری" را به ترتیب مطالعه کنید

چرا که به روشن شدن مطلب کمک فراوان میکند

---------------------------------------------------------------------------

یه سوال از شما حاج اقا

خدا وکیلی جواب بده

ایا اگه الان هم میخواستی بری خواستگاری و می دونستی قراره این همسر خوب نصیبت بشه یعنی یقین داشتی ایا اگه از شما تقاضای مهریه نسبتا بالا رو داشت قبول میکردی یا نه مرغ یه پا داره یا 14 تا یا کسی دیگه که معلوم نبود اولا به این اندازه دوسش داشتی ,دوستون داشت و وفادار به شما و خانواده بود من که اگه بدونم مردی نصیبم میشه که مومن واقعی باشه نه جانماز ابکش , بهم وفادار باشه ,اهل خانواده باشه ,با محبت و در کنارش احساس ارامش کنم , مهریه ام رو 14 تا گل رز میزاشتم

---------------------------------------------------------------------------

سلام برشما

احسنت برشما ؛ وقتی کسی از چهارده تا شاخه گل رز به عنوان مهریه با یک مومن حرف می زند یعنی تایید و تاکید بر کافی بودن ایمان در امر ازدواج.

من هشت سال پیش اطلاعات امروزم را نداشتم. البته این را هم بگویم که از دوست داشتن و نگاه کردن و رفاقت قبل از محرمیت خبری نبود. ما عروس خانوم را بعد از عقد در حرم مطهر امام رضا دیدیم!!

شاید اگر من هم مثل جوان های امروز بودم و به خواستگاری می رفتم ، یک کلاه گشاد به اسم مهریه سرم می گذاشتند. جالب است بگویم که بنده و خانواده ام هیچ پیشنهادی در رابطه با مهریه چهارده سکه ندادیم. پدرم اگر پانصد سکه هم مطرح می شد به خاطر دختر و خانواده اش و رفاقتی که با ایشان داشت شاید قبول می کرد!

من آن روز بلد نبودم که می توانم مخالفت هم بکنم و یا محترمانه قید دختر را بزنم و یا با شوخی های خنده دار ، خواستگاری را به مهمانی شب نشین دو دوست قدیمی تبدیل کنم. چایی خواستگاری را هم که مد شده دخترها بیاورند و نمی دانم از کجا ، دایی خانوم آوردند و ما نوش جان کردیم!!

تفاوت سیصد سکه با چهارده سکه فقط و فقط خود خانوم بود و نه حتی پدر و خانواده اش. او خواسته بود که طبق نظر آقا رفتار کند و کرد. فکر می کنم بقیه پسرها هم مثل من بره باشند و اگر دختر و خانواده اش چشم شان را گرفته باشد کلاه خوب و گشادی بر سرشان برود.

پدر همسرم قبل از آمدن ما به خواستگاری و مطرح شدن خانواده ما ، به ایشان گفته بود: تمام مراسم های تو باید مانند خواهر بزرگ ترت باشد تا بین دو خواهر تساوی بر قرار شود ؛ هر دو مثل هم.

اما هیچ کدامش مثل خواهر بزرگ تر نشد! نه جهیزیه و نه مهریه و نه حتی سالن گرفتن و ماشین عروس و ... چون سبک زندگی این دو دختر متفاوت بود.

خانوم می گفت: من کتاب های نیمه پنهان ماه را خواندم و این کارها را کردم...

او همسر آینده اش را از امام رضا خواسته بود. مثل من!

---------------------------------------------------------------------------

خواننده گرامی! لطفا سوالات و نکات مبهمی که در ذهن مبارکتان ایجاد شده است را در بخش نظرات مطرح کنید تا بحث به شکل کامل تری ادامه پیدا کند. از همکاری شما متشکرم